گمشده

ساخت وبلاگ
شب چله ی سال جاریراستش را بخواهی خجالت می کشم چون هربار که شروع به نوشتن نامه میکنم دقیقا یادم نیست نامه ی قبلی را کی نوشته ام که به دنبال آن ادامه دهم .( برخاست و به سمت اینه رفت اینه قدی سمت چپ دیوار روی زمین قرار داشت و درست بالای ان پنجره ی به عرض دیوار ،گاهی پنجره نیمه باز بود و از لای آن نسیم ملایمی میوزید اما آن شب پنجره محکم بسته بود و پرده ی سفید توری جلوی آن اویزان بود .مقابل اینه ایستاد به صورت خود نگاهی کرد سپس دستانش را به سمت موهایش بود وانها را مرتب کرد وبعد با دو دست پیشانی خود را به دو سمت مخالف کشاند تا شاید چروک هایش باز شود بعد لب هایش را محکم با دندان گزید تا کمی رنگ ان قرمز شود به چشمهایش نگاه کرد و بدون پلک زدن خیره تر و نزدیکتر شد آهسته گفت : کجایی ؟! بعد برگشت به سمت میز رفت نامه ی نیمه تمام را تا کرد و بین تقویم سال جاری گذاشت و سپس به سمت در رفت و از اتاق خارج شد .) + نوشته شده در ۱۴۰۰/۱۰/۲۸ ساعت 11 توسط م.م  |  گمشده ...
ما را در سایت گمشده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rozhayeabio بازدید : 139 تاريخ : دوشنبه 25 بهمن 1400 ساعت: 2:35

 مثل همیشه روی صندلی نشسته بود و با وسواس تمام کاغذ های نوشته شده را دسته بندی میکرد بعضی  از انها را تا میکرد و در جعبه ی کنار دستش میگذاشت بعضی دیگر را در پاکت میگذاشت و بر روی آنها علامت میزد یا نوشته ای مینوشت تا اینکه چشمانش به کاغذی خط خطی افتاد اول خواست انرا کنار بگذارد . ولی ناگهان متوقف شد نفسی عمیق کشید و با صدای نامفهوم گفت : اه این ...! نه را ،چی نوشته ؟ اهان اینجا بهتر است .(تصور کن طوفانی با باد های سهمگین و بارشهای سخت از راه رسید و من زیر همان درخت روی همان نیمکت نشسته ام ، یکباره نامه ها در دست باد از هم جدا میشوند و پس از لحظه ای کوتاه هیچ نامه ای نیست....باد نامه ها را با خود برد و با انها تمام وژه های دلتنگی ، غربت گوشه های صفحه ، خط خطی های عاشقانه ، خیانت نقطه ها و بغض و اندوه پارگراف ها را ....ببین چه کرده...؟نه من هستم و نه تونه نامه ای برای تونوشتن تمام شده ، مثل من،من دیگر نیستم چون نوشته ای نیست و تو ، تو ....)چند کلمه ای نامفهوم و خط زده کنار هم نوشته بود و پایین صفحه در گوشه ای فقط یک کلمه واضح بودتولد .برخاست کنار پنجره رفت و به سمت مقابل آن طرف خیابان نگاه کرد و ارام ادامه داد .باید  روی این نامه کار کنم خیلی چیزها در آن هست که شاید یادآوری آن خارج از لطف نباشد .شاید نامه هفتاد و یا هشتاد شود به هر حال آنرا نگه میدارم .دستش را بر قلبش فشار داد و  ارام ادامه داد .بله ، ارزش نگه داشتن دارد . + نوشته شده در ۱۴۰۰/۱۰/۲۹ ساعت 21 توسط م.م  |  گمشده ...
ما را در سایت گمشده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rozhayeabio بازدید : 114 تاريخ : دوشنبه 25 بهمن 1400 ساعت: 2:35

سیگارش را روشن کرد و از پنجره به بیرون خیره شد این تقریبا عادت هر شب او بود حدود ساعت نه ونیم کنار پنجره مینشست و سیگاری  روشن میکرد و همچنان که سیگار میکشید زیر لب حرفهای زمزمه میکرد .آن شب باران میبارید واین بارش چند ساعت  سبب شده بود که زمزمه هایش جان دار تر شود بلتد تر انقدر که بتوان شنید .گفت : میبینی عجب بارانی است دقیقا مثل آن شب ، یادم میاید که فکر نمیکردم باران به این شدت ببارد برای همین بی چتر از خانه زدم بیرون به خودم که آمدم دیدم در مسیر خانه ی تو هستم بعد ابن پا و آن پا کردم مردد بودم صد ها بار سکه اتداختم که بروم برگردم و هر چه میامد بر تردیدم بیشتر میشد ...برگشتم ، بارانهم تند تر از قبل میامد تا رسسدم خانه سر تا پا خیس شده بودم تب داشتم و عجیب بیقرار ...سیگارش را در جا سیگاری فشرد بعد به ساعت نگاه کرد حدود ده بود سر میزش رفت و کاغد سفید مقابلش گذاشت و شروع به نوشتن نمود ( امشب که این نامه را برای تو مینویسم شبی بارانی است با حال و هوای خاص خودش ، این نامه به نظرم باید نامه ی خوبی شود چون ساعت برای یازده کوک است و تا آن موقع فرصت است که برایت بنویسم چون به خودم قول دادم که برای توبگویم اینجا چگونه است ، اما راستش را بخواهی اینجا همه چیز به روال نزولی خود پیش میرود  و ما سعی میکنیم این  را توجیح کنیم تا تحمل  شرایط  ساده تر شود .الیته میتوان خیلی چیزهای ساده را هم ملعبه کنیم تا ذهن پرت شود و از گفت و شنید های حقیق پرت شود و به هر حال میگذرد، با کمال شرمندگی بی تو هم میشود گذراند اما  گاهی ....امشب باران میبارد و حتما انجا که تو هستی آسمانی آبی تر خورشیدی زرد تر دارد حتما خیابان هایش پر است از شکوف گمشده ...
ما را در سایت گمشده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rozhayeabio بازدید : 91 تاريخ : دوشنبه 25 بهمن 1400 ساعت: 2:35